Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ♥Zah RA♥Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ



تولدش

جمعه رفتیم گردش با فامیلا رفتیم اون یکی باغ ما

البته بگم مال منه!جدی

خلاصه رفتیم داییم به زور میگفت بیا شراکتی اینجا یه کارایی بکنیم

و تبدیلش کنیم به یه باغ بزرگ

داییم خیلی دوست داشت میگفت وسعتش زیاده

راستی یه چشمه معدنی هم داره که همیشه آب میاد

آبش خیلی خوبه و خیلی خنکه

البته همیشه آب داره و زیاده

البته رفتیم دیدیم یه گروه هم اومدن اونجا گردش

اجازه دادیم بمونن من می خوام هم باغ بزرگ کنم

هم یه زنبورداریه(امسال کندوهام چند طبقه میشن) بزرگ بزنم اونجا

داییم که اصرار داره سرمایشو اون بذاره شریک بشه

ولی من می خوام تنهایی انجام بدم

الان هم پولی خوبی به باغ میدن خصوصا داییم

روز بدی نبود

وای امروز چقدر هوا گرم بود پختم از گرما

رسیدم خونه خسته از کار بی حال شدم

راستی 2روز دیگه تولد زهراست...

کادو؟

آره خریدم!!!

شنبه 31 خرداد 1393برچسب:,

  توسط عاشق زهرا:محمد   |
 

خود

ز

چهار شنبه 28 خرداد 1393برچسب:,

  توسط عاشق زهرا:محمد   |
 

ازخودم

امروز اولین امتحانو خوب دادم

اره زهرارو دیدم....

برگشتم املاک دیروز قرار گذاشته بودم خونه رو بدم رهن و اجاره

و دادم رهن و اجاره

خب یکمی هم از بابا مامانم بگم

آدمای خوبین از نظر دیگرانم خیلی خوبن

مامانم بیشتر از بابام دوسم داره و مثل بقیه معتقده

بچگیه من از همه خوشگلتر بوده اینو زندایامم خاله هامم میگن

خب مامانم مثل یه مرده غیرتی

بابام هم سن من بود 2تا کارگاه فرشو اداره میکرد

خلاصه الانم مامانم قسمت زنانه رو اداره میکنه

قبلا خودشم کار کرد بود به این خاطره در امده مامانم بیشتره!

خودش میگه خونه یه جا نشستنو دوست نداره

هر دو در سطح استادی(فنی حرفه ای) اداره میکنن  کارگاهو

خب من خودمم مدرک استادیشو گرفتم خیلی وقت پیش

اها عکس تابلوه خودمم میذارم نگه داشتم واسه خونه خودم

و عکس کارهای کارگاهو

فرشهای 65رج به بالا هستن با طرحهای عالی و معروف

یادمه کوچیک بودم یه بار یه فرش 80رج داشتیم زبان زده خیلیا شده بود

کاملا ابریشم بود نخ کم داشت

الان فرشا کوچیکن قدیما بابام تو کارگاش فرش 25متری هم داشته

الان نقشه هاش مونده فقط

چنتا عکسشونو میذارم زیاد داشتم یادم نیست کجا گذاشتم

البته زیاد نگفتم و پر و بالشو زدم یه وقت فکر نشه پوز میدم یا...

این طرحش مال داییم هست

چندسال پیش داشتیم اینو

از فرشای دیگه پیدا کنم باز میذارم

70رج

فر

راستی من هیچ وقت زهرارو امتان نکردم

چون بهش اعتقاد داشتم ولی از خودم نگفتم بش

می خواستم ببینم منو به خاطره خودم می خواد یا نه...

سه شنبه 27 خرداد 1393برچسب:,

  توسط عاشق زهرا:محمد   |
 

شرایط

روزهای شلوغ, بابام از اونور دیگه مثل قبل حوصله حساب کتاب نداره

اندازه هارو قاطی میکنه هم باید به کار اون برسم هم کار خودم

تو یه کاری موندم خب می خوام با رهن خونه ماشین بخرم

از اون ور اجاره بدم خونه رو  به جای رهن 800میدن ماهی

یا باید از ماشین بگذرم یا از 800 به بابام میگم من از تو درآمدم بیشتره می خنده

جای یه نفر خالیه...

زهرا خیلی مغروره هیچ وقت غرورشو نشکستم

خیلی چیزارو نگفتم تا به غرورش بر نخوره

همیشه بهترینارو خواستم براش...

یک شنبه 25 خرداد 1393برچسب:,

  توسط عاشق زهرا:محمد   |
 

معلوم

امروز روز شلوغی بود برام خصوصا عصر

ازچند بنگاه زنگیدن برم برا اجاره دادن خونم

یکیش یه زنو شوهر جوان بودن رفتیم با هم نگاه کردیم

یکم پیش خودم خجالت کشیدم

وقتی دیدم 7ساله ازدواج کردن فقط 20-30 تومن پول دارن

یکم ناراحت شدم درسته سر مسایل مالی به تفاهم نرسیدیم

اما دیدم چجوری دنبال خونه هستن

خانومه باور نداشت خونه مال خودمه

ولی املاکیه گفت به اسم اینه جا خورد

خدا همه رو صاحب خونه کنه

از باشگاه اومدم خستم برم بخوابم

(z)

شنبه 24 خرداد 1393برچسب:,

  توسط عاشق زهرا:محمد   |
 

شاید

چند روزی که بستری بودم معلوم نیست چه بلایی سر خطم اومده

یکی اس میده مریم هستم یکی میگه سانازم یکی میگه النازم

یکی میگه مهسام !!!!!

معلوم نیست کی بودن

نداشتن ماشین عذابم میده رفتن به کارگاه سخته اینجوری

باید یدونه بخرم اینطوری نمیشه

دوستام امروز با بابام رفته بودن گردش!!!

اره خب بابای من خیلی اجتماعیه خیلی از دوستام

دوست دارن همیشه باهاش گردش برن

شاید چون راحته و خشک نیست

من رفتم یکم باغ کار داشتم عشق آدم نباشه گردش نمیچسبه که...

جمعه 23 خرداد 1393برچسب:,

  توسط عاشق زهرا:محمد   |
 

نیمه شعبان

امروز روز پر کاری بود برام

بیشتر با اونایی که قبلا برا فروشگاهشون تماس داشتم

همه خریدار با سود خوب

الان رسیدم خونه امشب شب زیبایست

کاش یه نفر از ما ناراحت نبود برامون دعا هم میکرد

دلش مهربونه ها ولی...

اره زهرا دیگه...

پنج شنبه 22 خرداد 1393برچسب:,

  توسط عاشق زهرا:محمد   |
 

ناگفته

بعضی وقتا باورش برات سخته برای تنها کس زندگیت

از همه چیت بگذری بدون اینکه بهش بگی

همه چیت بشه خوشبخت کردن اون ولی الان....

تنهایی مونده بودم زیر آوار قسط خونه مجبور شدم ماشینمم

بفروشم زهرا نمیدونست یعنی نگفتم

وقتیم به این سن میرسی نمی تونی از بابات کمک مالی بخوای

غرورت نمیذاره

البته بعدا پدر هم کمک کرد الان 300میلیون می خوان خونه رو

چی فایده...

خب خرید خونه تو این سن برا من تنهای واقعا سخت بود

قبلا با چند فروشگاه در چندجای کشور ارتباط داشتم

برا فروش فرش بود بعدا که خودم تنها کار کردم ولش کردم

الان باز می خوام مثل قبل ادامه بدم

زهرا؟ ازش خبری ندارم هیچ وقت نفهمید چیکارا دارم میکنم

آخرین بارم که اونطوری ناراحتم کرد تازه حالم خوب شده

شاید تقصیره منه

زهرا؟

چهار شنبه 21 خرداد 1393برچسب:,

  توسط عاشق زهرا:محمد   |
 

نقطه

 امروز اومدم از بیمارستان آره چند روزی با مرگ دست و پنجه نرم کردم تا جایی که هوشیاریم 5هم اومد

اینطور میگن رفتم تا مرز مرگ اما قسمت نشد

دست خودم نبود از ناراحتی فشارم افتاده بود بعد اون دیگه چیزی یادم نمیاد

انگار همه چی یه خواب بود برام

هی...

وقتی فکر میکنم دیگه کارگاه بابا کار نکردم اومدم تنها خودم کار کنم نمیدونم کارم اشتباه بود یا نه

درسته اون درآمدش بهتر از منه ولی منم رشته ام جوریه که باید خودم باشم

شاید بهتر بود هم اونجا مشغول بودم بابامم تنها نمی موند مثل قبل اینترتنی خریدار پیدا میکردم هم کار خودمو تو شرکت انجام میدادم

خانوادموهم خیلی ناراحت کردم

......

سه شنبه 20 خرداد 1393برچسب:,

  توسط عاشق زهرا:محمد   |
 

هیچ.

خدایا همین بود گفتی یه قدم بیای طرفم من 100قدم میام

بابا دس مریضا ازت تا دلت بخواد شاکیم

میدونی ...نمیگم از قلبم خبر داری

زهرا بهم بی اعتماد شده کاملا

الان میفهمم چرا اس نمیداد فکر میکرد میرم به همه نشون میدم

من باید آخرین کسی بودم خبردار میشدم زهرا ناراحته ازم

یه بار نیومد بگه چرا این حرفو میزنن چرا اینو گفتی

باید از بقیه الان بشنوم

خدایا اگه هستی پس کو خودت بهش میگفتی

بیشتر کاری کردی رابطمون به هم خرد زهرا از من ناراحت شد

خواستم بهش زنگ بزنم حرف آخرمو بگم بگم بخدا من هیچ وقت

نه حرفتو نه اسهاتو به کسی نزدمونشون ندادم

الان خودش وقتی من اس میدم به همه نشون میده

که چی بشه نمیدونم

طول عمرم مثل الان گریه نکرده بودم هیچ وقت

زهرا چرا این همه باهام بد شد

کو اون زهرا که دم از خدا میزد کاراش خدایی بود

اما الان...

خدایا بسمه تحمل ندارم

این همه خوب بودم اصلا ندیدی

الان گریه است که برام موند کاری کردم زهرا از من ناراحت شه تا این حد

طوری که حتی حاظر نشه اسهامو ببینه

بدون میدونستم خوبی حتی بهتر از خودت

حالا چجوری بماند,احساس عجیبی دارم

 زهرااااااااااااااااااااااااااااااااا

سه شنبه 13 خرداد 1393برچسب:,

  توسط عاشق زهرا:محمد   |
 

خستگی معنا نداره

الان اومد از سر تمرین امروز اصلا خسته نمیشدم

امروز از صبح با دعوا شروع شد صبحی سر چهار راه پسری با ماشین

با نامزدش میرفت من پشتشون بودم ماشینا تو ترافیک وایساده بودن

یه پسر مردنی کنار عابربانک بد جور داشت به نامزد اون پسر نگا میکرد

رسیدم گفتم کجارو نگا میکنی گفت همونجا که تو نگا میکنی

گفتم بی ناموس بیا جلوتر, جلوتر پیدا شدم هلش دادم یقشو گرفتم ناموس نداری

گفت به تو چه یه سیلی در گوشش ولش نمیکردم یه پیر زنی حی میگفت مادر ولش کن

یکی دو نفر رسیدن گرفتنم پسره بی ناموس همون سیلیو می خواست

بعد رفتم املاک قرار بود شهرداری دارایی انجام بدن بعد بدن بهم

رفتم اسناد گفتن اصلا اونا اقدام نکردن حسابی سگ شدم

رفتم بنگا گفتم ریش میذاری حی میری مسجد نماز بخونی

سر مردمو کلاه بذاری شرف نداری پدرتو در نیارم پسر پدرم نیستم

حسابی قاطی کردم گفت بشین لطفا عصبی نشو من آبرو دارم اینجا

گفتم همون امروز سندت میکنم دوستش اومد گفت حق با توه

من 2روزه پول میدم کارارو انجام میدن 2روز دیگه همه چیو حل میکنم

از بنگاه اومدم بیرون رفتنی گفتم از زن کمتری برو ریشتو بزن

حقش بود حالشو باید میگرفتم داشت پول یه پیر مردو می خورد نتونستم

حرف نزنم امروزمونم اینطوری تموم شد!! زری

یک شنبه 11 خرداد 1393برچسب:,

  توسط عاشق زهرا:محمد   |
 

فقط زهرا

تنها عشقم

زهرام

جمعه 9 خرداد 1393برچسب:,

  توسط عاشق زهرا:محمد   |
 

درک

حی چی بگم بدنم خستس از تمرین اومدم

از هفته بعد قراره برم شرکتی که سال پیش اونجا کار میکردم برم اونجا

این چنتا کاریم که انجام میدم اونارم شبا انجام میدم ایمیل میزنم بهشون

این شرکت پول خوبی میده میرم کل تابستونو اونجا

چه فایده تنها گلت یکم درکت نکنه

زهرام

پنج شنبه 8 خرداد 1393برچسب:,

  توسط عاشق زهرا:محمد   |
 

اعتماد

3ساعت تمرین داشتم بدنم خستس

احساس میکنم زهرا مثل قبل بهم اعتماد نداره

من هیچ وقت مسایل شخصیمونو به کسی نگفتم هیچ وقتم حرفامو به کسی نمیگم جز زهرا اما زهرا از من ناراحته

خودمم نمیدونم چرا تا این حد ناراحته اخه من دلم نمیاد اون حتی یه ذره ناراحت باشه

الان نه جوابمو میده نه... نمیدونم فقط ناراحته ازم

خدایا تو کاری کن این همه ازم ناراحت نباشه

یه کاری کن باهام خوب باشه خودت که میدونی فقط خوشحالیشو می خوام

گلم ازم ناراحت نباش

تقدیمت

زریم

چهار شنبه 7 خرداد 1393برچسب:,

  توسط عاشق زهرا:محمد   |
 

محبت

با اینکه زیاد تمرین کردم امروز اما اصلا بدنم احساس خستگی نمیکنه

تو یه هفته 3کیلو وزنم زیاد شده 2%چربی کم شده

تمرینات سختیم دارم اما برنامه خوبی دارم

زهرام که فقط دق و دلیشو سره من در میاره

هر وقت خواستم بهش محبت کنم عصبی میشه حرفام بهش زود بر می خوره!

یه جوری حالمو میگیره

نمیدونم چرا اینطوری بد شده باهام خیلی بد

ادم وقتی می خواد فقط با عشقش باشه برا اون باشه

وفادار بمونه اما با سگ اشتباه میگیرن

خواستم تو کارا کمکش کنم وقتشو داشتم اما....

خدایا چرا زهرا اینجوری شده؟

دو شنبه 5 خرداد 1393برچسب:,

  توسط عاشق زهرا:محمد   |
 

به خاطره زری

الان باید خواب بودم

داشتم اینو انجام میدادم به خاطره زهرا

زری

یک شنبه 4 خرداد 1393برچسب:,

  توسط عاشق زهرا:محمد   |
 

حساس

از تمرین اومدم خیلی خستم طبق برنامه باید برم بخوابم

تنها گلم ازم ناراحته

از خودم ناراحتم

شاید ناراحتیش به خاطره حرفیه که چند روز پیش به یکی از فامیلاش زدمه

خب نمی خواستم اون حرفو بگم خدایش عصبی بودم می خواستم یه چیزه دیگه

بگم اون از دهنم در اومد اصلا بعدش فهمیدم

من تقصیری نداشتم گفت اس های گوشیه زهرارو خونده

و بهم زنگ زده منم عصبی شدم

خب عصبی شدم من رو زهرا حساسم کسیم دخالت کنه تو دوست داشتن من زهرارو

جدی برخورد میکنم چه دوستم باشه چه ... فقط حرف زهرا برام مهمه

هر وقت خواستم یکم محبت کنم اینطوری ناراحتی پیش میاد

خدایا خودت که میدونی قصدم چی بود

حالا زهرا ناراحته خیلی حساس شده زهرا

شایدم تقصیره منه

از اینجا ازش معذرت می خوام

تقدیمت تنها گلم

ببخش
زریم

شنبه 3 خرداد 1393برچسب:,

  توسط عاشق زهرا:محمد   |
 




رز موزیک