زمانی بود تلفنم که زنگ می خورد یا اس میومد زود نگا میکردم
ببینم از طرف گلمه یا نه....اما الان خیلی وقته به قول بعضیا بی معرفت شدم
دیگه نه جواب زنگیومیدم نه جواب smsرو همه دلخور از جواب ندادنهام
دلیلش یه چیزی بود اونم آخرین حرفی که زهرا بهم زد
حرفی که باعث شد چیزی به اسم مبایل برام بی اهمیت باشه
اینجارو که به خاطر زهرا ساختم و حرفامو میذارم اینجا شاید حرفهای باشه که
جز خودم نمیبینمشون اما ... چند وقتی بود درگیره یه پروژه بودم و چند روزیم تو باغ بودم همش
خب تمامی درختای بی میوه رو بریدیم تقریبا 60تونی شد و پول خوبی داشت
هنگام جابه جا کردن درخت یه چوب محکم خورد زیر چشم الانم حسابی درد میکنه
راستش بابام نصف باغو هم زد به اسمم از لحاظ قیمت خیلی می ارزه
خب منم تابستون هم کارای کارگاهو انجام میدادم هم کارای باغارو
همه از همه چی ناراضین داییمینا از بچه هاشون عموهام از بچه هاشون
خاله هام از بچه هاشون.... کلا من شدم نوقل خوبیای زبون همه
بیشتر به خاطر درک زیادم از بیشتر مسایل هست
شایدباورش سخت باشه که تعداد بیشماری از خانواده ها انقد قبولم دارن
شدم آدم خوبه این حرفو از ته دل میگم نمیدونم چرا خدا پیش این همه
آدم منو عزیز کرده اما پیش تنها گلم خار کرده منو...
اینارو گفتم تا بگم شاید جوونی مثل منو تعداد بیشماری قبول نداشته باشن
اما مشکل من اینه که هزارن هزار افراد قبولم داشتن جز یه نفر...
نمی خوام از کارام بگم تنها میتونم بگم درس خوندن یکی از جزیترین کارای منه
چیزی که شاید به چشم نیاد مقابل کارای دیگم(سربسته حرف زدم توضیحش سخته)
همه و همه دوسم دارن .... به قول مامانو خواهرام که میگن انقد آدمو می خندونی
انقد حرف میزنی وقتی نیستی انگار عزاست... دیگه همه فامیل میدونن من هر جا باشم
فقط خنده هست اونم اگه خواهر بزرگمم باشه دیگه حسابی سر به سر هم میذاریم
همیشه می خواستم گلمو بخندونم ولی نمیشد خب نمیشد...چون دوس داشتم
تنها اون بحرفه ... باغ حسابی سیب خوردیم جای همه خالی بود
خدایا کاش پیش عزیزترین کسم عزیزم میکردی نه یش خلق الهی که برام عزیزنیستن
هرچند شکرت...همیشه زهرارو سالم نگه دار