قسمت نشد بریم مسابقات فامیل استادمون حالش خوب نبود
به این خاطر کنسل شد...خوب شد من اصلا حوصلشو نداشتم
دیشب خیلی ناراحت بودم ماشینو برداشتم رفتم به طرف باغ
کسی نبود تنهای تنها بودم نشستم یکم گریه کردم نه برا زهرا
برا رابطمون که اینطوری بود...برا کارای نکرده برا حرفهای نگفته
همیشه زهرا عصبی میشد و قاطی میکرد بعد نمیذاشت من
بحرفم بگم چی به چیه....چه کارا که می خواستم براش انجام بدم
برگشتنی داشت صبح میشد دیدم حالم خوش نیست
رفتم یه کلینیک یه سروم زدن بعد رفتم خونه
مامان بابام واقعا یدونه فرشته اند خیلی خوبن تا حالا برام کم
نذاشتن نخواستمو اونارم ناراحت کنم
از این ناراحتم که من اوقات فراغتمو با ورزش کردن پر میکنم
اما مثلا دوستام میرن دختر بازی یا دنبال دختری....
نه اینکه من نتونم نه من نامرد نیستم بی معرفت نیستم
فقط خواستم برا یکی باشم که....
حتی برا من برعکسه شاید اونا برن دختر بازی اما برام من تو نت
با ایمیل زدن...یا با اس دادن برا دوستی بودند که حتی من خیلی وقتا جواب هم نمیدم
حداقل هفته ای میشه 2.3بار اس بدن اینجوری اولش یه سوال مسخره بعد....
میدونم از کجان چون اون شرکتی که کار میکنم استاد شاگرد زیاد داره
اونام میان برا آموزش پیش اون همشم دخترن شاید خیلی کم پسر باشن
بعد اونجا کارای منو هم میبینن...اولش سواله بعدش....
جوابشونو نمیدم چون نامرد نیستم خواستم برا اون باشم برا کسی که
حتی نذاشت حرفمو بزنم... شاید کس دیگه جای من بود
تا حالا با یکی از اینا دوست میشد
تنها دلخوشیم هم تونت اینجاست
کاش فقط یک روز زهرا میومد اینجا کاش
اما من موندم برا کسی که تنهای تنهام گذاشت....
حالم اصلا خوش نیست...کسی که هم میگفت میخندید
الان اینجوری حالش خراب باشه...
نظرات شما عزیزان: